رهگذر غروب

بایگانی
آخرین مطالب

یاد کودکی

شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۷، ۰۶:۳۵ ب.ظ
دلم تنگ است برای همه ی روزهای شیرین کودکیم ...

روزهایی که کوچه مان زیباترین و طویلترین مسیر زندگیم بود و اقیانوسی بود برای در آغوش گرفتن بازی های کودکانه ام ... همه ی گریه ها و قهقهه ها...
روزهایی که قدم های لی لی وارم از خانه تا مدرسه یک دنیا لذت و خوشی را به وجودم هدیه میداد
روزهایی که غم انگیزترین اتفاق زندگیم قهر با همبازی هایم بود و سرانجام کوتاه مدت آن:" آشتی آشتی آشتی فردا میریم تو کشتی"
همان روزهایی که حداقل در رویاهای کودکانه ام هیچ قلبی سیاه نبود،هیچ محبتی دروغ نبود...
چشم هایم را با نفس های گرم و صدای لالایی مادرم برای شیرین ترین رویاها میبستم و بزرگترین شهربازی قلبم سرسره ی دست های مهربان مادرم روی موهای بلندم بود...
عطر گل ها و شادابی درختان حیاط همیشه سبزمان زیباترین پیش زمینه برای شیطنت ها و تاب بازی ها در ایوان با صفای خانه مان بود 
شیرین ترین رؤیاهای جوانی را در ذهن و قلب کوچکم میبافتم و در نقاشی های رنگینم به تصویر میکشیدم دریغ از اینکه خود غرقِ در شیرینترین رؤیاها هستم
همان فکر شیرین و بی دغدغه،همان نقاشی دلچسب،همان تراشیدن مدادهای رنگی....
با وجود مبصر شدنم در کلاس اول دل نوشتن هیچ اسمی را در ستون بدهای تخته سیاه کلاس نداشتم...آن روزها برایم همه اش خوبی بود بدون هیچ دغدغه و واهمه و ترسی...
اما امروز...
  • Nazi Sadeghi

نظرات  (۲)

خیلی خوبه
و من در آرزوی کودکی غرقم. لی‌لی‌های بی‌پروا، شوخی‌های پر صدا. روزهای بی‌ادعا و شب‌های پر نشاط.

بازگشتش آرزوست. دستان پر از عشق مادر و گام‌های استوار پدر. پاکی و عشق و وفا.

و کلاس اولی که معلمش را حیران می‌بینم. نه زندگی مانده‌اش نه شوق پیدایشی دیگر. بی‌رحمی دنیا مرا به کودکی فراری می‌دهد. بی‌رحمی روزگار حال را به خودش وا می‌گذارم و به کودکی می‌شتابم...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی